یک شروع داغ
یکشنبه بعدازظهر همراه دونفر مستندساز از برنامه ثریا در شرقیترین نقطه تهران به سمت آرادان قرار داشتیم. آقای شریف که کارگردان و مسئول اصلی این پروژه است به همراه آقای حسینیان که فیلمبردار و تدوینگر بر سر قرار رسیدند. از طرف دیگر منتظر آقای نصیریان که از بچه های گروه کشاورزی ایتان است بودیم. تقریباً به فاصله حدود 15 دقیقه همه رسیدند و با یک خودرو به سمت آرادان حرکت کردیم. در آرادان آقای شاه حسینی و خانواده شان منتظر ما بودند که همراه یکدیگر عازم آن منطقه کوهستانی شویم.
در مسیر بحث در خصوص مسائل سیاسی و همچنین سناریوی این مستند بود. آقای نصیریان در بخش مرتع خیلی خوب مطالعه و کار کرده اند و با یک نگاه مسأله محور به سراغ خبرگان این بخش رفته اند. در یک استراحتگاه بین راهی کنار آرادان به انتظار آقای شاه حسینی توقف کردیم. ولی بعد ماشینمان روشن نشد. معلوم شد که فاتحه باطری ماشین خوانده شده است. زیاد معطل نشدیم و با کمک آقای شاه حسینی به یک باطریسازی رفتیم. پس از تعویض باطری، دنبال نیسان آقای شاه حسینی حرکت کردیم. شوهرخاله آقای شاه حسینی که مرتعدار هم هست همراهمان شد و سوار ماشین ما شدند؛ حاج رضا گیلوری پیرمرد حدود 70 سالهی خوش صحبت و مهربانی است. به قول خودش خوش چانه است. تجربه دامداری ومرتعداری را از گذشته در ذهن دارد و این منطقه را به خوبی میشناسد. از جمله مسأله کم آبی. این منطقه محل جاری شدن رودهای مختلفی بوده که کل این دشتها ودامنه ها را سیراب میکرده است. حالا به واسطه کاهش باران از یک سو و همچنین توسعه سدسازیها، خشک و کم آب شده است. سد نمرود از جمله این موارد است که در بالادست در مسیر حبله رود ساخته شده و از جاری شدن انشعابات و حقآبه آن به پایین دست و دشت های گرمسار و آرادان ممانعت شده است. این سد در سال های اخیر احداث شده و البته هنوز به اتمام نرسیده است. گفته میشود که با تکمیل ساخت و آبگیری کامل آن، روستای «سله بن» و زمین های کشاورزی آن به زیر آب میرود. این یک سبک توسعه یافتگی است!
رودخانه ای در مسیر که دیگر رمقی ندارد!
حدود نیم ساعتی حرکت کردیم و پس از عبور از روستای ده نمک، به تدریج به جاده خاکی رسیدیم و کار سخت شد. نه میشد شیشه ماشین را بست نه میشد باز گذاشت. این وسط بنزین ماشین هم ته کشید. کمی که جلوتر رفتیم در شیب های تندتر دیگه ماشین توان بالا آمدن نداشت. این شد که ماشین را کناری گذاشتیم و عقب نیسان سوار شدیم. روستاهای «رامه» و «پاده» را پشت سر گذاشتیم. گردنه ها بسیار شیب تندی دارد. به طوری که برای پیچیدن ماشین باید یک بار جلو و عقب بگیرد. در مسیر و تا تاریک شدن هوا، حسابی از حاج رضا حرف شنیدیم. حاجی با لهجه شیرینی که دارد یکی یکی روستاها و شرایط قدیم این منطقه را برایمان توضیح داد. زمانی که در این منطقه چندین خانواده عشایر زندگی میکردند و دارای چندهزار رأس دام بودند. حالا کل این منطقه دو سه دامدار بیشتر ندارد.
حاج رضا گیلوری در منزل ییلاق
تقریباً به بالاترین نقطه کوههای این منطقه در ارتفاع حدود 3000 متری از سطح دریا نزدیک شدیم. اینجا از آنتن تلفن هم هیچ خبری نبود. این یورد یا سامان عرفی به اسم مرتع «خاک آب» متعلق به آقای شاه حسینی است و بیش از 3000 هکتار است. یک اتاق حدود 20 متری سرپا کرده و دو چادر برزنتی که برخی وسایل زندگی و کار در داخلش جای گرفته است. در کنار آن یک منبع فلزی آب. کمی پایینتر یک آغل نه خیلی بزرگ که برای شیردوشی اول صبح بیشتر استفاده میشود. این کل زندگی یک دامدار در ییلاق است. تازه نیمی از آن وسایل مربوط به تولید و کارش است. خانواده عموحسن در همین اتاق در کل بازه ییلاق مستقر هستند و بالاسر کارهای شیردوشی و تولید لبنیات هستند. چند پنل خورشیدی کوچک توسط سازمانهای متولی در اختیارشان قرار گرفته که برق حداقلی مورد نیاز برای روشنایی شب را تأمین میکنند. طبعاً از این برق برای روشن نگه داشتن کولر گازی یا گرمایش در شب استفاده نمیشود. منظورم این است که خودشان را به این نوع زندگی پاستوریزه عادت نداده اند.
پس از صرف شام که یه قورمه سبزی خیلی خوشمزه با ماست محلی بود، قرار شد بخشی از ضبط در کنار آتیش هیزم انجام بشود. آقای شریف که کارگردان این مستند است، با بنده و آقای نصیریان در خصوص جملاتی و صحبت هایی که باید ضبط شود صحبت کردند. ضبط در خصوص مسائل و چالش های دامداران و عشایری است که زندگی آنها به آتش کشیده شده است. یه چای آتیشی هم روی غذا خوردیم و پرونده عشایر را بستیم.
شب سرد ییلاق قبل از ضبط مصاحبه
شب برای خواب داخل چادر کمی چالش داشتیم. هوا سرد بود. حالا کاپشن و پتو بود. ولی اینجا از مار و موش هم در امان نیستی. دیگه توکل بر خدا خوابیدیم. چون خسته بودیم. ولی انگار دوست فیلمبردارمون نتوانست بخوابه. اون ماست محلی پرچرب و سردی هوا دل و رودهاش را به هم ریخته بود و کلاً تا آخر سفر زمین گیر شد.
صبح بعد از نماز صبح دیگه نخوابیدیم. کم کم سوار نیسان شدیم و رفتیم به سراغ گله که تو یه دامنه با کمی فاصله از اینجا بودند. از ماشین که پیاده شدیم سگها به سراغمان آمدند. اگر آقای شاه حسینی نبود کارمان تمام بود. هنوز آفتاب درنیامده بود. آقای شریف دست به دوربین شد و کارش را شروع کرد. رفتیم پایین دامنه تا چوپان ها را ببینیم و صحبتی داشته باشیم. شب را وسط همین دامنه کوه کنار گله میخوابند. چارهای نیست. اگر بخواهند شب برگردند، اول صبح به چرا نمیرسند. این ماندن بی خطر هم نبوده. حمله گرگ و پلنگ! درست گفتم پلنگ. این طور که چوپان افغانی برایمان تعریف کرد و آقای شاه حسینی هم تأیید کرد، یک بار پلنگ سگ گله و چند تا گوسفند را پاره کرده است. این خدمتی است که عشایر به حیات وحش انجام میدهند. بعد هم میگویند عشایر محیط زیست را خراب میکنند. نفهمی که این حرف را میزند شاید یکبار هم اینجا نیامده باشد و فقط به ترجمه کتابهای [1]iucn اکتفا کرده باشد. بگذریم.
دامنه کوه پر از بوته های گون و درمنه بود. بوی درمنه کل دشت را فراگرفته. درمنه خاصیت ضدباکتری و ضدعفونی کننده دارد. ولی انگار این بوته ها دیگر به درد دام نمیخورد. به اصطلاح خوش خوراک نیست. علت این موضوع را از شاه حسینی جویا شدم. گفتند بارندگی هایی که وسط بهار بارید، علوفه اینجا را سفت کرده است. پس هر بارانی به درد دشت و صحرا و کشاورزی نمی خورد و بعضاً محصول را خراب میکند. از باقیمانده بوته های آویشن کوهی با کمک آقای شاه حسینی مقداری چیدم و همینجا دم کردیم. آویشن کوهی وسط کوه در خنکای اول صبح خیلی خیلی چسبید. پرسیدم چوپان های شما چطوری این سرمای شب به صبح میرسانند؟! به این لحاف پشمی که وسط افتاده بود اشاره کرد. البته پوست داریم تا پوست که نمی شود نادیده گرفت!!
یه تعداد شتر هم در این دامنه ها مشغول چرا بودند. اینها از بیابانهای سمنان به اینجا آورده شده اند. این منطقه را نمیشناسند و گیج میزنند. برای شتر که روزی 30-40 کیلومتر جابجایی دارد، خیلی مهم است که محیط را بشناسد. برای صبحانه و ادامه کار به منزل آقای شاه حسینی برگشتیم. چه صبحانهای. پنیر مشک، سرماست، عسل، نان محلی. عالی بود عالی. ترسیدم رودل بشوم!
کم کم خانواده آقای شاه حسینی مشغول بقیه کارهای خود شدند. زندگی یک دامدار و کشاورز با پیگیری مداوم کارها بدون وقفه است. اول صبح باید لبنیات بگیرند. فرآیند کره گرفتن از ماست که یک کار پرزحمت است شروع شد. پس از اینکه دبههای ماست را داخل این ظرف چوبی بزرگ ریختند، باید حدود یک ساعت تلمبه بزنند که کره آن جدا شود. در گذشته این کار را با مشک انجام میدادند و آن را به بار الاغ میبستند که در مسیر حرکت این فرآیند انجام شود.
عموحسن و همسرش که ساکن ییلاق در حال کره گرفتن هستند
چند تا مصاحبه باید تنظیم کنیم که همه حرفها را از زبان دامدارها ضبط کنیم. قرار نیست حرف توی دهانشان بگذاریم. ولی نباید حرفی را که در دل دارند جا بماند یا سانسور شود. این کاری بود که سعی کردیم تا ظهر در تعامل با این چند تا دامدار زحمتکش انجام دهیم. برخی حرفها هم از جنس ارائه پیشنهاد بود که سعی کردیم بنده و آقای نصیریان جلوی دوربین ارائه دهیم.
حدود چاشت بود که گله به این منزل رسید و وارد آغل شدند. کار کره گرفتن تمام شده بود. الان وقت دوشیدن شیر است. خود آقای شاه حسینی و چوپان مشغول کار شدند. تقریباً یک ساعتی طول کشید. تو این فرصت هم ما در حال جمع بندی کردن صحبتها بودیم که حرفی از قلم نیفتد.
نهار آبگوشت بود که خیلی هم چسبید. بعد از نهار دیگه کم کم وسایل را جمع و جور کردیم. تو مسیر برگشت چند گله شکار (دام وحشی) دیدیم. اینجا منطقه حفاظت شده در حاشیه روستاهای رامه وپاده است. این مناطق حفاظت شده توسط محیط بانهای سازمان منابع طبیعی به صورت گردشی اداره میشود.
گله های دام وحشی که به صورت دسته جمعی در مراتع این منطقه حرکت میکنند.
[1] اتحادیه بین المللی حفاظت از طبیعت
دیدگاه خود را بنویسید